نسیم خلیلی، روزنامه شهروند: قنات، قصه زلال کویر است؛ یک قصه دلنشین خواندنی که فرهنگ عامیانه و سنتهای زندگی آرام و بیتحرک کویر را در گذر تاریخی پرفراز و نشیب، در دل خود نگه داشته است. قنات در کویر جان دارد میتپد. گاهی مردی در پی معشوق، گاه زنی آرام و سر به تو است. میگویند در گذشته آنگاه که مقنیان از کندن زمین سخت کویر و حفر قنات رها میشدند، به دستانشان مینگریستند تا دریابند قناتی که کندهاند، نر یا ماده است؛ مردی است عاشقپیشه یا زنی محجوب؛ اسبی رمنده یا مادیانی آرام! مردم کویر، آنگونه که جمشید صداقتکیش در کتاب «آبهای مقدس ایران» آورده است، روایت میکنند «اگر در هنگام کار کردن مقنی در قنات، پوست دستش زبر شده باشد و ترک خورده باشد، آب قنات نر و اگر برعکس نرم شود، آب قنات ماده است» و چه قصهای شیرین است این خیالپردازی در میانه کویر؛ عروسی آب در کویر بیباران. این عروس کردن آب را با یک ریشه تاریخی- اساطیری، به دو فرشته اسطورهای گرهخورده به آب و باران در تاریخ ایران باستان نسبت دادهاند؛ آناهیتا، الهه آبها و تیتشر خدایگاه باران. کویریها باور داشتند اگر قناتِ مَرد بیمعشوقه بماند، میخشکد. قنات مهربانی میخواهد؛ پی کسی است که با او حرف بزند، قصه بگوید. قنات از تنهایی میگریزد. قنات تنهایی نمیخواهد. پای این روایتهای عامیانه اما دلنشین به پارهای متنهای تاریخی نیز کشیده شده است؛ آنجا که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در مرآتالبلدان به این باور اشارهای مستقیم میکند «قناتی در ده سامان هست مشهور به دلق دمبه. گویند قنات مزبور اگر زن نداشته باشد، آبش خشک میشود به این معنی که زنی به اسم قنات باید عقد کرد و آن زن شوهر دیگر نباید داشته باشد و اقلا ماهی یک دفعه تابستان و زمستان زن برهنه شود و در آب قنات فرورود، اگر این کار را کردند همیشه آب قنات جاری است. اگر زن برای قنات معین و عقد نکنند، آبش خشک میشود». این عروسی نمادین معمولا آنگاه که آسمان نمیبارد و زمین از همیشه تفتیدهتر است، با صدای ساز و دهل و پر از شور زندگی اجرا میشده است. دوشیزه یا بیوهای را و البته گاه پیرزنی را به روایت نگارنده کتاب «آبهای مقدس ایران» میآراستند و با رقص و دستافشانی تا سفرهای عقد که در کنار قنات غمزده گسترانیده بودند، همراهی میکردند. داماد قصه در کوزهای گلین بر سر سفره مینشست و عاقد همچون هر مراسم دیگر برای زن زیباروی و آب اندوهگین کویر خطبه میخواند. عروس، آنگونه که جواد صفینژاد در کتاب «نظامهای آبیاری سنتی در ایران» روایت کرده است از آنپس در آب قنات گاه آبتنی میکند یا اگر فصل سرما باشد با آن قنات وضو میگیرد و نماز میخواند.
نگاهی به فراوانی این روایتهای عامیانه درباره وجه قدسی آب، تاویلها و تفسیرهایی درباره چنین آیینهایی در پی آورده است. آب نرینه قنات را به روایت مهرداد بهار در کتاب «از اسطوره تا تاریخ» گاه در این کهنقصهها و آیینها، تمثیلی از تیشتر اساطیری برشمردهاند که به سه شکل مرد، گاو و اسب درمیآید تا با اپوش، دیو خشکسالی بجنگد. این عروسی نمادین احتمالا دخالت آدمیان و مِهرها و عاطفهها و جانهای آنها در یک قصه از پیش نوشتهشده تاریخی- اسطورهای است تا به یاری تیشتر بیایند و اینچنین میشود که تیشتر بر اپوش پیروز میآید و بارانها را از دریا برداشته، در جام ابر یا دل زمین میریزد. به باور علیاکبر حمیدی در نوشتار «آب، مایه حیات- حوزه رودخانه هیرمند سیستان» به پیروی از این افسانهپردازیها، شاید عروس آراسته برای آب قنات هم تاویل عامیانه روایتی از اسطوره اوشیدر باشد که در روایتهای اوستا در آب مقدس رها میشود تا سوشیانش، ناجی نمادین آیین زرتشت را آبستن کند، چنان که مردم بومی در پارهای سنتهای محلی، این عروس آبها را اوشیدر نام مینهند. قنات، البته چنان که پیشتر گفته شد، همیشه نیز نرینه، تیتشر و داماد سفره عقد نیست؛ به باور جابر عناصری در کتاب «آب، آخشیج بنمایه آفرینش و گیاه تداومبخش حیات» گاه شکلی دیگر از الهه فرشتهگون موکل آب است. زنی که مردم روستا یکی از جوانان برومند را با دستاری بر سر و جامههایی رنگین و با ساز و دهل و شادی به کنارش میبرند، عروسش میکنند و نقل و نبات میخورند و اینگونه بخشندگی زمین را انتظار میکشند. این بخشندگی، گاه چنان فراوان و زیباست که قناتها نمادی کوچک از دریا میشوند و ماهیانی زیبا و پرنقش در آبشان میچرخند و میخرامند که مردم مقدسشان میدانند و بر آناند کسی حق ندارد صیدشان کند، از آنرو چنان کاری بدشگون خواهد بود. ماهیان قنات، گویی پاسداران آباند در کویر، فرستادگان دریاها.
قنات؛ از واقعیت تا فسانه
قنات، آنگونه که داود ابراهیمی ذاکر در کتاب «آب و کاریز» وصف کرده، رشته چاههایی است که در دل زمین خشک و بیآب کنده شدهاند تا آب از ژرفای زمین به زندگی مردمانی بیاید که هیچ منبع آب جز زمین بخشنده زیر پایشان ندارند؛ قناتها، در تعریفی ساده، از دهانهای روباز، یک مجرای تونل زیرزمینی و چندین چاه عمودی تشکیل شدهاند که مجرا یا کوره زیرزمینی را در فاصلههای مشخص با سطح زمین پیوند میدهد. پدیدآوردن این سازههای زمینی بسیار دشوار و نگهداری آن در گذر زمان از آن هم دشوارتر بوده است، از آنرو که قناتها به لایروبی پیوسته برای ادامه زیست نیاز دارند و این لایروبیها گاه با زندگی تاریخی مردمان این سرزمین نیز پیوند میخورده است. محمدابراهیم باستانیپاریزی در نوشتاری در مجله «یغما» به قناتی در گناباد اشاره کرده، مینویسد «میگفتند در قدیم سوار با اسب از داخل آن میگذشته، این برای آن نبوده که آنقدر خاک بردارند که سوار بگذرد[.] برای عبور یک جوی چنین خاکبرداری لازم نیست مقصود این است که این قنات در طی هزاران سال صدها بار تهزنی و تنقیه و لاروبی شده و طبعا ممر و مسیر آن بهتدریج آنقدر گشاد شده که سوار با اسبش توانستهاند در آن عبور کنند. لابد در موقع فرار از برابر قومی مثل مغول، تیمور، غز و ازبک و امثال آن». پذیرش این روایت افسانهآمیز شاید وجه نمادین قناتها را بهعنوان رشتهگودالهایی زندگیبخش در ژرفای زمین، رنگ بیشتر بخشد. قناتها به نظر میرسد نشانههای خوبی برای شناخت کویرند. در کویری که آسمانش بیابر و زمینش تفتیده است، چگونه باید زیست؟ بدون آب که مایه زندگی است، گیاه و رویش و هستی میتوان داشت؟ زمین در کویر از آسمان بخشندهتر است و انسانها این مایه زندگی را نه از آسمان و ابرهایش که در ژرفای زمین میجویند. مقنی در اینجا نماد انسانی ستیزنده به شمار میآید که بیل و بیلچه و کلنگ و چکش و قلم، ابزار نبرد او در برابر خشونت کویر و تنگنظری بوده و آنگاه که مام زمین به او آب و زندگی میبخشیده، چرخ چاه و طناب و دلو و قرقره چوبی را نیز به ابزارش میافزوده است. ساختن سازه قنات را از دشوارترین کارها دانستهاند. اهمیت و دشواری بنای آن را در این پارهگفتار از باستانیپاریزی شاید بهتر بتوان سراغ گرفت «حفر یک قنات در کویر خور و بیابانک از ساختن برج ایفل در کنار [رود] سن نهتنها کمتر نیست بل به مراتب مهمتر است».
کار ساخت قنات، با ندای قلب و تجربه انسان در تعامل با زمین آغاز میشود. مقنیان درواقع پیشگویان کویر بودند یا دستکم تجربه به آنان آموخته بود چگونه صدای آب را در ژرفای زمین بشنوند و آن تکه را بکنند تا به سفرههای آب زیرزمینی برسند. کار اصلی البته پس از پیشگویی هنوز آغاز نشده بود. مقنیان در این مرحله چاههایی حفر میکردند که به آنها گمانه میگفتند. این چاهها مقنی را یاری میکردند که به گمان خود درباره درستی وجود سفرههای آب در زیر آن زمین مشخص ایمان آورد یا آن تکه از زمین را گذاشته، جای دیگر در جستوجوی آب برآید. گمان مقنی اگر درست بود، حفر ژرفترین چاه قنات را آغاز میکرد که مادرچاه نامیده میشد. نوشتهاند ژرفای این مادرچاهها بنا به شرایط خاک و اقلیم، از سه تا چهارصد متر میرسیده است. شکیبایی و درایت آن مقنی پرشور که تا چهارصد متر در زمین فرومیرفته تا به قطرهای آب برسد، چه اندازه بوده است؟ درست به دلیل همین دشواری و محیرالعقولبودن حفر چنین چاههای ژرف بوده است که به روایت سید منصور سیدسجادی در کتاب «قنات، کاریز، تاریخچه و چگونگی گسترش آن در جهان» حفر مادرچاهها را در روایتهای عامیانه به دیوها و موجودات فراانسانی نسبت دادهاند؛ گویی برای کندن آن چاهها، نیرو و توان محدود بشر بس نبوده است. دیو یا مقنی پس از آنکه مادرچاه را حفر میکردند، درواقع به سقف سفره آب میرسیدند. آب در این هنگام از کف و دیوارههای چاه میتراوید. مقنی به تندی قشر خاک را به اندازه دو تا سه متر باید میکند تا آب در ته چاه پدیدار شود. حفر کوره قنات از اینجا آغاز میشد. این کار گاه هم البته لازم بود چند روزی به تعویق افتد تا سطح آب در چاه تثبیت شود. مرحله دشوار اما به هرروی از اینجا آغاز میشد؛ زمانی که مقنی دهلیزها را باید میساخت. طبیعت، گویی در ساختن و کندن دهلیزها بیش از پیش به ستیز با انسان میآمده است، از آنرو که بارها گزارش کردهاند مقنیان در مسیر کندن دهلیز به سنگهای سخت و آذرین برمیخوردند و ادامه مسیر از پیش سختتر میشد. مقنیان از همینرو است که پیروز در برابر سنگ و سختی زمین، قهرمانان جهانی کوچک به شمار آمدهاند که در آن، آب تنها رمز ماندگاری برشمرده میشده است. به همین دلیل نیز بوده است که این پیروزی بر زمین خشک بیدهش و رسیدن به آب در یک قنات، گاه چنان ارزشمند و مقدس میآمده است که مردم محلی، به نوشته مرتضی سیفی قمی تفرشی در کتاب «سیری کوتاه در جغرافیای تاریخی تفرش و آشتیان»، در روایتهای عامیانه، حفرش را به اولیا و مقدسان نسبت میدادهاند؛ گویی جز نیروی جسمی و درایت انسانی، دستی از غیب نیز باید در کار باشد تا از زمین خشک و تفتیده، به آب و رویش بتوان رسید. افسانههایی نیز همچنین درباره مقنیان در فرهنگ عامه ثبت شده است که وجه قدسی و قهرمانانه این کار را در نگاه و جهانبینی مردم میرساند. سلیم سلیمی موید در نوشتار «افسانه پیدایش قنات در حوزه شهداد» روایت کرده است مقنیان براساس این افسانهها همانند مقدسان و اولیای متعلق به طایفه خوبان انگاشته میشدند؛ انسانهایی که گویی توانی فراتر از دیگر آدمیان دارند و به زبان فرهنگ عامه، نژادشان از جنس آدمیزاد و انسان معمولی نبوده است. مردم باور داشتند پروردگار کارهای دشوار را برای این مقنیان آسان کرده است و آنان به یاری یک نیروی رازآلود آسمانی، زمینهای سخت را میتوانند بکنند و پیش روند و رشتهقناتهایی بسازند تا پیامآور زندگی برای مردم کویر باشند. در یکی از افسانههای پرآوازه که به پیدایش قناتی در شهداد کرمان بازمیگردد، مردی به نام طاهر بهعنوان مقنی اصلی مطرح میشود که پارهای تفسیرگران او را همان طاهر بن حسین، بنیانگذار دودمان طاهریان و از فرماندهان ارتش مامون، خلیفه عباسی دانستهاند و از آنجا که به داد و دهش آوازه داشته است، مردمان او را در جایگاه مقنی محبوب روستایی کوچک در کویر نشانده و ستودهاند. او سرکرده گروهی از مقنیان معجزهگر معرفی شده است که برای تواناییهای فرازمینیشان، به از ما بهتران میمانستهاند. این قصه، حاشیهها و خردهروایتهایی زیبا در خود دارد که هم تاریخ و فرهنگ اجتماعی مردم کویر را مینمایاند، هم وجه قدسی و اعتبار شغلی مقنیان را میرساند. مقنیان این قصه نمادین، آنگونه که روایت شده، نیاز نداشتهاند گلولای انباشته در چاه را با دلو بیرون بکشند؛ کاری دشوار که همواره روند ساخت قنات را کند و سخت میکرده است. روایتگران قصه ادامه دادهاند که آن گلولای به گونهای شگفتآور و به اذن پروردگار کنده و خودبهخود دود شده و بالا میرفته است. آن نیروی آسمانی در این روایت البته تنها به مقنیان خلاصه نمیشده و هرکس که به گونهای در حفر قنات مقدس دست برده، نیرویی قدسی داشته است، همچون کودکِ نامبُردار به گلبند که مسئول خرید گروه مقنیان بوده و به خواست خدا اگر به کلوخ دست میزده، نان گرم میشده است. جالبتر آنکه حتی کودک، پیت نفت را از آب رودخانه پر میکرده و آب در چراغ بهتر از نفت میسوخته و گرما و نور میبخشیده است. مقنی قهرمان این روایت عامیانه، رمز موفقیت را در رویارویی با سنگهای سخت دهلیزها، به حسی معنوی نسبت داده، میگوید مقنی نیت نیک و پاک باید داشته باشد و چاه و قنات را برای خدا حفر کند و اگر چنین باشد آنجا که به سنگی سخت برمیخورد، با نوک کلنگ سه ضربه آرام میتواند بزند و این جملهها را با خدا نجوا کند «نیت میکنم به امید خدا تا با نوک کلنگ، آرامآرام بزنم به سنگ، آب بیاید جوشجوش». باز جالب اینجاست که کودک گلبند وقتی برخلاف این توصیه سنگهای سخت را میکند، با قهر و خشم قنات روبهرو شده، هنگام کار میمیرد و قناتی که او حفر کرده است به نام «قنات یادگار» در این روستا برجا میماند. مقنیان نظرکرده بدینترتیب با تخطی او، نیروی فرازمینیشان را از دست داده، به مقنیانی ساده تبدیل میشوند. این قصه با حضور شخصیتهای تاریخی و روایتهای اساطیریاش، هالهای قدسی بر گرد مقنیانی آفریده است که زمین را برای رسیدن به زندگی حفر میکرده، گاه خود در دل زمین میزیستهاند. این زیستن در زمین نیز خود قصهها در دل میتواند داشته باشد.
بوکنها و آدمهایشان
جواد صفینژاد که درباره قنات بسیار پژوهیده، درباره زیستن مقنیان در اتاقکهایی کوچک در دل خاک، روایتهایی تفصیلی ثبت کرده است. نام این خانههای کوچک صحرایی در یزد، بوکن بوده است. بوکن، آنگونه که صفینژاد در کتاب «نظامهای آبیاری سنتی در ایران» نوشته «سرپناهی بوده است اطاق مانند و کوچک و محقر که در عمق زمین قرار داشته و در گذشته نهچندان دور، محل سکونت و خورد و خوراک مقنیان یزدی بوده است که در دل کویر قنات میساختهاند[.] طول برخی از قناتها در یزد از دهها کیلومتر تجاوز میکرده و چون هنوز وسایل نقلیه موتوری عمومیت نداشته است و رفتوآمد روزانه در سرما و گرمای کویری در این مسیر ناممکن بوده است، مقنیان مجبور بودهاند که به خاطر مشغولیت خود در دل بیابانهای کویری اطراف یزد و در محل احداث قنات زندگی کنند. محل زندگی آنها خانههایی بوده است که در دل زمین حفر میکردند[، ] گویی آنها خود نیز بخشی از آب مقدسی میشدند که در زمین کویر جاری بود و از اعماق زمین داغ و تفتیده بیرون کشیده میشد تا زندگی به آدمیان بخشد. شیوه حفر این خانههای کویری کوچک، بدین شکل بود که ابتدا در کنار میله قنات در سطح زمین به حفر راهرویی شیبدار میپرداختند و بعد در انتها، اطاقی در عمق زمین میکندند. این اتاق گاهی با چندین پله به عمق زمین راه داشت و در انتهای آن در کنار راهرویی سه اطاق دیگر در دل زمین حفر میشد که یکی اتاق خواب و استراحت و خوراک بود و آن یکی کلنگکشخانه که احتمالا جای وسایل و ابزار کار قنات بوده است و آخرین اطاق هم آشپزخانه بوده است که در آن غذای مختصری تهیه میکردند و در دل زمین میخوردند. مقنیان معمولا در هر سه کیلومتر که در کوره قنات پیش میرفتند و میلههای مربوط به آن را پیوند میدادند، بوکنی تازه در کنار یا درون میله چاه میساختند تا از زمان رفتوآمد آنها کاسته شده و بر کار خود مسلط باشند. بوکنها که مقنیان را در کویر، روزها از خانه و کاشانه دور نگاه میداشت، مشاغلی سرشار از شادی و اندوهی به ذهن میسراند که کویرنشینان در میان بیابانهای بیپایان روستا و زادبومشان بدانها مشغول بودهاند؛ همچنین از چهره و چشمان و جان آنها شکلی دیگر میساخت، گویی در سرزمینی قدسی به کاری جز کار این جهان اشتغال داشته، از پسِ یک دوره دراز عبادت و انزوا و رنج ستیز با طبیعت، به وطن بازمیگردند و با خود زندگی و امید میآورند.»
نسیم خلیلی، روزنامه شهروند، 21 شهریور 1396، صفحه 11 .